قاسم سلیمانی؛ پیامدهای کشته شدن 'سرباز صفر ولایت'
"قهرمان" یا "قاتل"؟
با پیوستن روایت های مشابه مردمی به یکدیگر که با تکرار عناصر اصلی تشکیل دهندهشان یک الگو را میسازند عمل نگارش جمعی تاریخ شکل می گیرد. اگر اختلاف بین روایتها آنقدر اساسی باشد که قابل جمع در یک الگوی واحد نباشد ...
در واقع تاریخ دارد با چند الگوی گاه متضاد نگاشته میشود. به عبارتی روایت ها برای تسلط بر تاریخ با یکدیگر جدال میکنند. با کشته شدن قاسم سلیمانی دو روایت اصلی از کیستی او در مقابل یکدیگر در حال خلق هستند. یکی روایتی که از قاسم سلیمانی "قهرمان" میسازد و دیگری روایتی که از او یک "قاتل" می سازد.
در روایت قهرمانساز، سلیمانی حافظ امنیت ایران از تهدید داعش است و مامور گسترش مرزهای امپراتوری ایران. اما در روایت قاتلساز، سلیمانی مدافع بشار اسد و قاتل جان هزاران زن و مرد و کودک سوری است و کسی که با دمیدن بر آتش جنگهای فرقهای بین شیعه و سنی در منطقه امنیت ایران و ایرانیان را به خطر انداخته است. یکی از عاملهای شاخص در اختلاف دیدگاه این روایتگران بستری است که کشته شدن قاسم سلیمانی در آن رخ داده است. قاسم سلیمانی در متن سرکوب و خفقان بعد از اعتراضات آبان کشته شد.
در طول اعتراضاتی که دامنه آن به حدود صد شهر در ایران رسید بیش از هزار زن و مرد و حتی کودک کشته و هزاران نفر بازداشت شدند. برخورد به شدت قهرآمیز حکومت با معترضان باعث عمیق شدن شکاف بین آنها شد. برای بسیاری حادثهء آبان به معنی رویارویی عریان مردم و حکومت است. این رویارویی با ادامه بازداشت دستگیرشدگان و ممنوعیت عزاداری برای کشتهشدگان و دستگیری خانواده پویا بختیاری و آزار و اذیت زندانیان و امنیتی نگه داشتن فضا شدت یافت.
برای کسانی که در این بستر حکومت و خود را در مقابل هم می بیند، روایت قهرمانساز از کسی که یار درجه یک حکومت است به منزله ادامه سرکوب و دهنکجی به قهرمانان واقعی خود آن ها در خیابان های ایران است. در تاریخی که آنها تلاش به ثبتش می کنند قهرمانان واقعی کسانی هستند که به دستور رهبر قاسم سلیمانی و به دست همکاران و همفکران او یا جانشان را از دست دادند و یا الان در زندان به سر میبرند.
تا وقتی که این بستر به شکل فعلیاش بماند روایت "قاتل" ساز در مقابل روایت "قهرمان" ساز به تلاش برای ثبت تاریخ خود به منزله مبارزه ادامه خواهد داد.
پایان تاریخی ایدئولوژی انقلاب اسلامی ایران/ امیریحیی آیتاللهی، پژوهشگر فلسفه
جمهوری اسلامی از زمانی که روح الله خمینی در درسهای نجف کوشید تا وجه محافظهکارانه تشیع را ساختگی و غیراصیل جلوه دهد و آنرا بهسوی تصدیگری در سیاست هدایت کند، همواره تمرکزش بر آن بوده تا شیعه را در رویکردی تهاجمی منحصر کند. قاسم سلیمانی آخرین نمادی بود که با سرمایهگذاری هدفمند و تبلیغات بسیار گسترده قرار بود حلقه وصل حوزه، مسجد و سنگر باشد. فرآورده این همآمیزی گسیل داشتن کودکسربازها به سوریه بود، چنانکه در جنگ هشت ساله ایران و عراق نیز کودکسربازها معبر مین را با وعده بهشت در آغوش میکشیدند. اکنون هم هر تلاشی لازم باشد انجام میگیرد تا آنچه از قاسم سلیمانی باقی مانده را بدل به نماد مظلومیت یک ایدئولوژی جبارانه کنند که آوازه و گستره ستمگریاش مرزهای ایران و خاورمیانه را درنوردیده است. واکنش مثبت برخی از مردم عرب منطقه در مرگ او نشاندهنده نفرتی است که میراث خمینی برای ایران و ایرانی به ارمغان آورده است.
این میان همان نیروهایی که کارکردشان غبارآلود کردن فضای سیاست بههدف استمرار وضع موجود است و همگی در دخالت "جنایتبار" ایران در سوریه و کشتار بیرحمانه هموطنان در آبان ماه یا سکوت کردند یا حمایت، این روزها با توسل به تیغ دو دَم ناسیونالیسم از قاسم سلیمانی چهرهپردازی دیگری میکنند جز آنچه که بود و کرد. بیتفاوتی ناباورانه جامعه مدنی ایران و حتی پارهای از نیروهای مخالف نسبت به آنچه در سوریه گذشت، پیامدهای دامنهدار درونی و بیرونی داشته است. تا پیش از آنکه جسد سلیمانی از دیدهها پنهان شود، قرار بر این است که مرز میان شیعیگری و میهندوستی برداشته شود.
پندارهایی هم که تطور تاریخی شیعه را نادیده میگیرد و آنرا چیزی بالذات ضدایرانی معرفی میکند در نهایت به شیعیگری دامن میزند. یعنی ضدیت ناسیونالیستی با تشیع نهایتاً به توجیه ناسیونالیستی شیعیگری یاری میرساند. اکثریت ایرانیان میتوانند شیعه باشند اما جامعه و سیاست و زیست خود را بهشکل دیگری سامان دهند که بهنحوی بنیادین راه خود را از تبعیض سیستماتیک این چهار دهه جدا کند. بههرحال، تا زمانی که نتوان این مرز را بهدرستی ترسیم کرد، تمام آنچه از آبروی ایران و تمدن آن (شامل بر دوران پس از اسلام) در راستای ایدئولوژی انقلاب اسلامی هزینه میشود، قرار است مایه افتخار و مباهات ایرانیان جا زده شود.
با اینهمه، حاکمان تهران در تخمین آستانه تحمل جامعه جهانی ترجیح دادند تا بلندپروازیهای خود را با واقعیت یکی بگیرند. چنین بهنظر میرسد که در بحث از جمهوری اسلامی، ظلم و ظلمت ایدئولوژی از "عمق استراتژیکِ" ادعایی آن بسی فراتر رفته است. قیام همزمان مردم در عراق و لبنان و ایران ضد میراث خمینی، شاهد تاریخی انکارناپذیری است بر آنکه پروژه انقلاب اسلامی به منتهیالیه تاریخی خود رسیده و همه ظرفیتهای ممکن را جهت بازتولید اوهام آخرالزمانی و شهادتطلبانه بههدف ادامه حیات خود مصرف کرده است